رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

درباره تاخیر و مریضی رها سادات و رویش دندون 17

سلام دوستای گل و مهربونم همتون و دوست داریم و عاشقتونیم از این که این چند وقت اومدید پیشمون و ما نبودیم و از حالمون بی خبر بودید شرمنده ولی بدونید خیلی برام ارزش داشتید و فقط میومدم کامنتای پر مهرتون رو تایید می کردم دلم نمی ومد نیام و نخونمشون هر جور بود سریع می خوندم و می رفتم به هر حال اینا رو گفتم که بدونید که این دل همیشه برای شما ها می تپه برای همتون برای همه 35 نفرتون که یادمه و برای همه دوستایی که دوسنمون دارن و من حافظم قد نمیده زهرا جون مامان امیر علی -مامان حنا جونم -مامان امیرحسین- مامان چشم عسلی- مامان نازگل قشنگم -مامان فاطمه- مامان یاس- مامان نریمان- مامان آنیسا -مامان یسنا- مامان  دینا -مامان آیلین -مامان ...
22 تير 1391

درباره این روزها

سلام دوستان خوب و مهربونم اول باید از تمام کامنتای پر مهرتون برای رها تشکر کنم ممنون که اینقدر به ما لطف دارید ما اگه شما رو نداشتیم باید چه می کردیم بعدم هم می خوام درباره این روزهای رها سادات برایتون بگم راستش اگه یادتون باشه گفته بودم که ابولفضل کوچچولو بچه صاحبخونمون بدنیا اومده حالا یه سر رها ورد زبونش شده نی نی و تا می خوام تکون بخورم میگه بریم نی نی تا بغلش کنه و بیاره خونه که باهاش بازی کنه نمی دونید ولی یه علاقه شدیدی به نی نی پیدا کرده که نگو و نپرس تازه تا می بیندش حالا خواب باشه یا بیدار میشینه کنارش و بوسش می کنه و نازش میکنه  و می گه بده بغلم ببرمش بالا خیلی جالب نیشینه کنارش و نازش میده من که...
8 تير 1391

سفرنامه رها سادات به کرج

خوب جریان سفر از اونجا شروع شد که باید می رفتیم قزوین تا دانشنامه بابایی رو بگیریم همون طور که گفته بودم قرار شده بود بریم کرج اما چون مادر شوهری تهران بودن خواستسم که بریم ببینیمشون اما تا  ما برسیم تهذان اونا رفته بودن و ما نتونستیم اونا رو ببینیم و قسمت هم نبود پس یه راست رفتیم کرج خونه مامان افضل رها سادات خوب اول باید از داخل اتوبوس بگم که واقعا رها سادات دختر خوبی بود اصلا اذیت نکرد تقریبا ساعت 11.5 شب سوار اتوبوس شدیم و رها هم ساعت 12.5 خوابش برد و ما تونستیم راحت بخوابیم و فقط چون بچم تو بغلم بود تا من خوابم می برد دست و پام رها می شد و رها هم یهو می رفت پایین واسه همون سعی می کردم زیاد نخوابم ولی ماشالله رها هم سنگین شده ...
1 تير 1391
1